مدیریت افراد، نیازمند بهرهگیری از مهارتهای انسان-محور خود است. ما همه از این مهارتها برخوردار هستیم، اما تشویق به توسعه و پرورش آنها نشدهایم، زیرا ما بیشتر زندگی بزرگسالی خود را با تلاش برای بهتر بودن در حرفهی انتخابی خود سپری کردهایم. انتقال به یک نقش مدیریتی معمولاْ نقطهی عطفی در زندگی حرفهای هر فرد محسوب میشود و نشانهی به رسمیت شناختن و دیده شدن پتانسیل رهبری شما توسط شرکت است. اما در واقعیت، یک کارمند خوب به طور خودکار به یک رهبر خوب تبدیل نمیشود. این تغییر نیازمند یادگیری بسیاری از مهارتهای جدید، گاهی اوقات از پایه و ابتدا است. هنگامیکه مدیران جدید در حال مبارزه و تقلا هستند، تیمشان نیز همین کار را انجام خواهند داد. احتمال از دست دادن کارکنان تحت نظر چنین مدیری زیاد است و هر چیزی در رابطه با جایگزینی کارکنان، هزینهبر است. آمار مربوط به هزینهی جایگزینی و استخدام فرد جدید از دهها هزار دلار تا ۱.۵ تا دو برابر حقوق سالانهی کارکنان را شامل میشود. اما آماری که بیشترین اهمیت را دارد، بهطور گسترده یا بهراحتی اندازهگیری نمیشود؛ مانند پیامدهای ناخواستهی سلب کردن اعتماد به نفس یک مدیر جدید. این شخص از یک خبره با عملکرد بالا در حرفهی تخصصی خود به یک رهبر مردد و شکست خورده تبدیل شده است و این اثر عمیقاْ احساس میشود. در نهایت، خلاص شدن از آن، هم برای فرد و هم برای سازمان سخت است. اگر آنها بتوانند وضعیت را بهبود بخشیده و در سازمان ماندگار شوند، اغلب سالها طول میکشد تا اعتبار آنها دوباره بازیابی شود. اگر هم آنها خودشان سازمان را ترک کنند یا به علت عملکرد نامناسب مجبور به ترک سازمان شوند، احتمالاْ عادات بد مشابهی را در یک سازمان دیگر ایجاد کرده و همچنان به شکست میرسند. برای جلوگیری از این سناریو، باید مدیران جدید را برای موفق شدن در این مسیر آماده کنید.